فعالیت دانشمند، مورخ و فیلسوف
دانشمند، مورخ و فیلسوف در فعالیتهایشان، دست کم به اندازهی اهل علم، طبق نقشه پیش می روند، به قصد فکر میکنند و به این ترتیب به نتایجی نایل می آیند که می توان درباره ی آن بر طبق معیارهای مأخوذ از نقشه ها داوری کرد. از این رو، تاریخ این چیزها را می توان به وجود آورد.
دانشمند، مورخ و فیلسوف دست کم به اندازهی اهل علم فعالیت دارند
چکیده:
دانشمند، مورخ و فیلسوف در فعالیتهایشان، دست کم به اندازهی اهل علم، طبق نقشه پیش می روند، به قصد فکر میکنند و به این ترتیب به نتایجی نایل می آیند که می توان درباره ی آن بر طبق معیارهای مأخوذ از نقشه ها داوری کرد. از این رو، تاریخ این چیزها را می توان به وجود آورد.
تعداد کلمات: 1142 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
دانشمند، مورخ و فیلسوف در فعالیتهایشان، دست کم به اندازهی اهل علم، طبق نقشه پیش می روند، به قصد فکر میکنند و به این ترتیب به نتایجی نایل می آیند که می توان درباره ی آن بر طبق معیارهای مأخوذ از نقشه ها داوری کرد. از این رو، تاریخ این چیزها را می توان به وجود آورد.
تعداد کلمات: 1142 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
دانشمند، مورخ و فیلسوف در فعالیتهایشان، دست کم به اندازهی اهل علم، طبق نقشه پیش می روند، به قصد فکر میکنند و به این ترتیب به نتایجی نایل می آیند که می توان درباره ی آن بر طبق معیارهای مأخوذ از نقشه ها داوری کرد. از این رو، تاریخ این چیزها را می توان به وجود آورد. تمام چیز ضروری این است که مدرکی وجود داشته باشد مبنی بر این که چنین تفکری چگونه تحقق یافته است و مورخ بتواند آن را تفسیر کند؛ یعنی بتواند در ذهن خود فکری را که دارد مطالعه می کند باز آفریند، مسئله ای را که فکر آن آغاز شده است در نظر آورد و گام هایی را که در راه حل آن برداشته شده، بازسازی کند. در عمل، دشواری عام برای مورخ تعیین هویت موضوع است، زیرا درحالیکه متفکر عموما مراقب است که گامهای فکر خویش را تشریح کند، قاعدتا برای معاصرانش سخن می گوید که هم اکنون می دانند مسئله چیست و ممکن است ابدا آن را بیان نکند. چنانچه مورخ نداند موضوعی که روی آن کار می کند چه بوده است، هیچ معیاری در اختیار ندارد که از روی آن موفقیت کار خود را بسنجد. تلاش مورخ برای پی بردن به این موضوع است که به مطالعه ی «تأثیرات» اهمیت می بخشد، مطالعه ای که بسیار بیهوده خواهد بود اگر تأثیراتی مانند تخلیه ی افکار حاضر و آماده از یک ذهن به ذهن دیگر تصور شوند. جستار خردمندانه ی تأثیر سقراط بر افلاطون یا دکارت بر نیوتن، در پی کشف نکات مورد توافق نیست، بلکه در صدد یافتن طرقی است که نتایج اندیشه ی یک متفکر مسائلی برای دیگری بر انگیخته است.
بیشتر بخوانید: خطای ذاتی در اندیشهی علم
شاید به نظر برسد که در مورد هنر مشکل خاصی وجود ندارد. هنر مند، حتی اگر بتوان کارش را تأملی خواند، به مقدار زیادی کمتر از دانشمند یا فیلسوف تأملی می نماید. ظاهرا او دربارهی موضوع ویژه ای که با مسئله ای صریح شکل بندی شده باشد آغاز نمی کند، و نتیجه اش را با مراجعه به صورت مسئله نمی سنجد. به نظر می رسد او در عالم تخیل محض کار می کند که در آن تفکر او خلاق مطلق است، به طوری که هیچگاه و به هیچ وجه نمی داند چه می خواهد بکند تا این که آن کار را انجام دهد و به اتمام برساند. چنان که تفکر به معنای تأمل و داوری دربارهی نتیجه باشد، به نظر می رسد که هنرمند اصیل ابدأ فکر نمی کند؛ کار ذهنی او شهود محض به نظر می رسد که در آن هیچ مفهومی نه پیش می رود، نه استمرار می یابد و نه دربارهی خود شهود داوری میکند.
تاریخ دین نیز وجود دارد، برای این که دین، دست کم به اندازه ی هنر یا فلسفه یا سیاست، عملکرد فکر تأملی است. در دین انسان از خویشتن به عنوان موجودی متفکر و فعال مفهومی دارد که آن را در مقابل مفهومی از خدا قرار میدهد که در آن تصورش از فکر و فعل، و دانش و قدرت، به سطح نامتناهی بالا رفته است. وظیفه ی تفکر دینی و عمل دینی ( از آنجا که در دین فعالیتهای نظری و عملی در هم جوش خورده اند) یافتن رابطه میان این دو مفهوم متقابل خودم به عنوان متناهی و خدا به عنوان نامتناهی است. فقدان هرگونه رابطه ی قطعی، تفاوت محض آن دو، مسئله و عذاب ذهن دینی است. کشف یک رابطه در آن واحد کشف فکر من است، آن چنان که به خدا می رسد و کشف فکر خداست آن چنان که به من می رسد و چیز دیگری که از آن قابل تمیز نیست
ولی هنرمند آثار خود را از هیچ نمی آفریند. او در هر مورد با مسئله ای در نزد خود آغاز می کند. این مسئله، تا آنجا که به هنرمندی او مربوط است، مسئله ی تزیین یک اتاق معین یا طراحی خانه ای که با نیازهای انتفاعی معین جور در بیاید نیست؛ اینها مسائل خاص هنر کاربردی است و در هنر به عنوان هنر پیش نمی آید. همچنین مسئله ی ساختن چیزی از رنگ یا از سنگ یا از صوت نیست؛ او فقط هنگامی هنرمند بودن را آغاز می کند که مسئلهی بودن آن مسائل به کلی متوقف و مصالح کارش خادمان مطیع تخیل او شده باشند. نقطه ای که او در آن دست به آفرینش یک اثر هنری می زند، نقطه ای است که آن اثر از طریق حافظه و ادراک به بدنه ی تجربه ی غیر تأملی او، یعنی به حیات احساسی و انفعالی بی واسطه ی او با تطویرش، عقلانی ولی نا آگاهانه، پیوند خورده باشد. مسئله ای که او با آن مواجه است، مسئلهی تغذیه ی این تجربه و تبدیل آن به یک اثر هنری است. او به تجربه ای بر خورده است که نسبت به سایر تجارب برجسته یا پر تحرک است؛ برجستگی بیان نشدهی آن چون باری بر ذهنش سنگینی می کند و وی را به یافتن راهی برای ابراز آن فرا می خواند و تلاش برای خلق اثر هنری پاسخ او به این فراخوان است. به این معنی هنرمند خیلی خوب می داند چه می کند و چه می خواهد بکند. معیار این که آن را درست انجام داده است یا نه این است که وقتی انجام شد، چیزی را بیان کند که می خواست بگوید. تنها چیز اختصاصی او این واقعیت است که وی نمی تواند مسئله اش را شکل بندی کند؛ اگر بتواند، بیانش کرده و اثر هنری حاصل آمده است. اما با این که هنرمند پیشاپیش نمی تواند بگوید مسئله چیست، می داند که مسئله ای هست و او از ماهیت خاص آن خبر دارد، فقط تا اثر تمام نشده است به طور تأملی از آن خبر ندارد.
در واقع، به نظر می رسد این خصوصیت خاص هنر و اهمیت خاص آن در حیات فکر است. مرحله ای از حیات است که در آن عملا فکر غیر تأملی به فکر تأملی تبدیل می شود. بنابراین، تاریخ هنر وجود دارد، اما نه به نحوی که تاریخ مسائل علمی و فلسفی هست؛ فقط تاریخ دستاوردهای هنری وجود دارد.
تاریخ دین نیز وجود دارد، برای این که دین، دست کم به اندازه ی هنر یا فلسفه یا سیاست، عملکرد فکر تأملی است. در دین انسان از خویشتن به عنوان موجودی متفکر و فعال مفهومی دارد که آن را در مقابل مفهومی از خدا قرار میدهد که در آن تصورش از فکر و فعل، و دانش و قدرت، به سطح نامتناهی بالا رفته است. وظیفه ی تفکر دینی و عمل دینی ( از آنجا که در دین فعالیتهای نظری و عملی در هم جوش خورده اند) یافتن رابطه میان این دو مفهوم متقابل خودم به عنوان متناهی و خدا به عنوان نامتناهی است. فقدان هرگونه رابطه ی قطعی، تفاوت محض آن دو، مسئله و عذاب ذهن دینی است. کشف یک رابطه در آن واحد کشف فکر من است، آن چنان که به خدا می رسد و کشف فکر خداست آن چنان که به من می رسد و چیز دیگری که از آن قابل تمیز نیست، اجرای عملی از جانب من است که با آن با خدا رابطه برقرار میکنم و فعلی از جانب خدا که با آن با من رابطه برقرار میکند. تصور این که دین پایین یا بالای محدوده های فکر تأملی زندگی می کند، نشانه ی آن است که یا طبیعت دین را درست درک نکرده ایم یا ماهیت فکر تأملی را به حقیقت نزدیک تر خواهد بود که بگوییم حیات تأمل به شدید ترین صورت آن در دین متمرکز است، و مسائل خاص نظری و عملی همگی صور خاص خود را با جدا شدن از بدنه ی شعور دینی می گیرند و قدرت حیات خود را فقط تا جایی نگاه می دارند که ارتباطشان را با آن و در درون آن با یکدیگر حفظ کنند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
تاریخ دین نیز وجود دارد، برای این که دین، دست کم به اندازه ی هنر یا فلسفه یا سیاست، عملکرد فکر تأملی است. در دین انسان از خویشتن به عنوان موجودی متفکر و فعال مفهومی دارد که آن را در مقابل مفهومی از خدا قرار میدهد که در آن تصورش از فکر و فعل، و دانش و قدرت، به سطح نامتناهی بالا رفته است. وظیفه ی تفکر دینی و عمل دینی ( از آنجا که در دین فعالیتهای نظری و عملی در هم جوش خورده اند) یافتن رابطه میان این دو مفهوم متقابل خودم به عنوان متناهی و خدا به عنوان نامتناهی است. فقدان هرگونه رابطه ی قطعی، تفاوت محض آن دو، مسئله و عذاب ذهن دینی است. کشف یک رابطه در آن واحد کشف فکر من است، آن چنان که به خدا می رسد و کشف فکر خداست آن چنان که به من می رسد و چیز دیگری که از آن قابل تمیز نیست
ولی هنرمند آثار خود را از هیچ نمی آفریند. او در هر مورد با مسئله ای در نزد خود آغاز می کند. این مسئله، تا آنجا که به هنرمندی او مربوط است، مسئله ی تزیین یک اتاق معین یا طراحی خانه ای که با نیازهای انتفاعی معین جور در بیاید نیست؛ اینها مسائل خاص هنر کاربردی است و در هنر به عنوان هنر پیش نمی آید. همچنین مسئله ی ساختن چیزی از رنگ یا از سنگ یا از صوت نیست؛ او فقط هنگامی هنرمند بودن را آغاز می کند که مسئلهی بودن آن مسائل به کلی متوقف و مصالح کارش خادمان مطیع تخیل او شده باشند. نقطه ای که او در آن دست به آفرینش یک اثر هنری می زند، نقطه ای است که آن اثر از طریق حافظه و ادراک به بدنه ی تجربه ی غیر تأملی او، یعنی به حیات احساسی و انفعالی بی واسطه ی او با تطویرش، عقلانی ولی نا آگاهانه، پیوند خورده باشد. مسئله ای که او با آن مواجه است، مسئلهی تغذیه ی این تجربه و تبدیل آن به یک اثر هنری است. او به تجربه ای بر خورده است که نسبت به سایر تجارب برجسته یا پر تحرک است؛ برجستگی بیان نشدهی آن چون باری بر ذهنش سنگینی می کند و وی را به یافتن راهی برای ابراز آن فرا می خواند و تلاش برای خلق اثر هنری پاسخ او به این فراخوان است. به این معنی هنرمند خیلی خوب می داند چه می کند و چه می خواهد بکند. معیار این که آن را درست انجام داده است یا نه این است که وقتی انجام شد، چیزی را بیان کند که می خواست بگوید. تنها چیز اختصاصی او این واقعیت است که وی نمی تواند مسئله اش را شکل بندی کند؛ اگر بتواند، بیانش کرده و اثر هنری حاصل آمده است. اما با این که هنرمند پیشاپیش نمی تواند بگوید مسئله چیست، می داند که مسئله ای هست و او از ماهیت خاص آن خبر دارد، فقط تا اثر تمام نشده است به طور تأملی از آن خبر ندارد.
در واقع، به نظر می رسد این خصوصیت خاص هنر و اهمیت خاص آن در حیات فکر است. مرحله ای از حیات است که در آن عملا فکر غیر تأملی به فکر تأملی تبدیل می شود. بنابراین، تاریخ هنر وجود دارد، اما نه به نحوی که تاریخ مسائل علمی و فلسفی هست؛ فقط تاریخ دستاوردهای هنری وجود دارد.
تاریخ دین نیز وجود دارد، برای این که دین، دست کم به اندازه ی هنر یا فلسفه یا سیاست، عملکرد فکر تأملی است. در دین انسان از خویشتن به عنوان موجودی متفکر و فعال مفهومی دارد که آن را در مقابل مفهومی از خدا قرار میدهد که در آن تصورش از فکر و فعل، و دانش و قدرت، به سطح نامتناهی بالا رفته است. وظیفه ی تفکر دینی و عمل دینی ( از آنجا که در دین فعالیتهای نظری و عملی در هم جوش خورده اند) یافتن رابطه میان این دو مفهوم متقابل خودم به عنوان متناهی و خدا به عنوان نامتناهی است. فقدان هرگونه رابطه ی قطعی، تفاوت محض آن دو، مسئله و عذاب ذهن دینی است. کشف یک رابطه در آن واحد کشف فکر من است، آن چنان که به خدا می رسد و کشف فکر خداست آن چنان که به من می رسد و چیز دیگری که از آن قابل تمیز نیست، اجرای عملی از جانب من است که با آن با خدا رابطه برقرار میکنم و فعلی از جانب خدا که با آن با من رابطه برقرار میکند. تصور این که دین پایین یا بالای محدوده های فکر تأملی زندگی می کند، نشانه ی آن است که یا طبیعت دین را درست درک نکرده ایم یا ماهیت فکر تأملی را به حقیقت نزدیک تر خواهد بود که بگوییم حیات تأمل به شدید ترین صورت آن در دین متمرکز است، و مسائل خاص نظری و عملی همگی صور خاص خود را با جدا شدن از بدنه ی شعور دینی می گیرند و قدرت حیات خود را فقط تا جایی نگاه می دارند که ارتباطشان را با آن و در درون آن با یکدیگر حفظ کنند.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
عرصهی تفکر تاریخی
تخیل تاریخی
خودمختاری تاریخ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}